دیدگان تو را در نمی یابد
من چقدر در غفلتم، وقتی به خطا می روم، وقتی پا بر حدود نبایدها می زنم
و وقتی خواسته یا ناخواسته، از سر جهل یا غفلت، عصیان تو می کنم.
بیچاره من که حضورِ روشن و هماره ات را از یاد می برم و تنها خودم را می بینم و
چه غافلم وقتی دیده همیشه بیدار تو را ندیده می گیرم و در خیال آن که تو را نمی بینم،
غایبت می انگارم و از یاد می برم که تو همیشه پایداری و هماره بیدار.
دیدگان تو را در نمی یابند و تو یکسره دیدگان را در می یابی. تو از دیده غایبی و کسی
از دیده تو غایب نیست. ذره ای از دیده ناظر تو پوشیده نمی ماند و خردلی
ازگستره علمت جا نمی افتد.
من چقدر غافلم که حضور همیشه تو را از یاد می برم و در محضر تو به خطا می روم
و در برابر دیده ات دست به عصیان می زنم.
ای عزیز! از خواب غفلت بیدارم کن و از غبار ناهوشیاری
بیرونم آر که به چشم دل تو را دریابم.